ماجرای شرلوک و واتسون
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ماجرای شرلوک و واتسون
نوشته شده در 21 / 7 / 1391
بازدید : 484
نویسنده : امین (ره)

   

 

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و

زير آن خوابيدند. 

نيمه هاي شب هولمز بيدار شد و آسمان رانگريست. 

بعد واتسون را بيدار کرد و گفت: نگاهي به آن بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ 

واتسون گفت: ميليونها ستاره مي بينم . 

هولمز گفت: چه نتيجه ميگيري؟ 

واتسون گفت: از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. 

از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيريم که ماه در برج مشتري است، پس بايد اوايل تابستان باشد. 

از لحاظ فيزيکي، نتيجه ميگيريم که مريخ در موازات قطب است، پس ساعت

بايد حدود سه نيمه شب باشد. 

 

شرلوک هولمز قدري فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقي بيش نيستي. نتيجه اول و مهمي که بايد

بگيري اينست که چادر ما را دزديده اند!!!

 

 


 




:: موضوعات مرتبط: , داستان , داستان طنز , عکس , عکس طنز , ,
:: برچسب‌ها: طنز , داستان , عکس , شرلوک , هولمز , واتسون , کارآگاه ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
امیر در تاریخ : 1391/7/21/5 - - گفته است :
سلام



خوبی؟؟؟





ممنون از لینکت[گل]



شما هم اینجا لینک شدید



http://link20.rozblog.com/



هر دو پیامت اومد





پاسخ: متشکرم.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: